بهترین و جدیدترین ویدئو های روز

پخش ویدئو بعدی ... {{ next_video.title }}
[توقف]

روزی روزگاری تاجری ثروتمند که عاشق سفر بود، راهی مسافرت شد تا سرزمین های جدیدی کشف کند. سوار اسبش شد و با سرعتی ملایم در گرمایی سوزان شروع به سفر کرد. وقتی گرمای تابش آفتاب برایش غیرقابل تحمل شد، از اسب خود پیاده شد و آن را به درختی بست و خودش هم زیر سایه آن پناه گرفت و استراحت کرد. گرسنه اش شد و چند عدد خرما در دهان خود قرار داد و هسته آن را دور انداخت. کمی بعد که مرد از جای خود بلند شد تا برود، دودی از زمین برخاست و راه او را بست...

0.05 sec, flt: 0 time: 7, count: 11, slow: 0