بهترین و جدیدترین ویدئو های روز

پخش ویدئو بعدی ... {{ next_video.title }}
[توقف]

به گزارش اختصاصی خبرنگار رکنا: ساعت شب بود و فرزندان دکتر محمد اعتمادی آمقان،منتظر بودند که مثل هر شب،عقربه های ساعت که به شب نزدیک می شوند،پدر و مادرشان با لبخند در قاب در ظاهر شوند.اما آن شب با همیشه فرق داشت.مادر به تنهایی از راه رسید،آن هم مضطرب و نگران.نگاه مات و مبهوت بچه ها،مادرشان را دنبال می کرد که دستپاچه و سراسیمه دنبال چیزی می گشت انگار.از این اتاق به آن اتاق می رفت و سعی می کرد صورت گریانش را از بچه ها پنهان کند. بچه ها پشت سر هم سوال می پرسیدند:«بابا کجاست؟ ... کجا داری می روی؟ ... چرا بابا نیامد خانه؟» مادر یکی در میان جواب بچه ها را می داد.اما بالاخره چیزی که بچه ها دستگیرشان شد این بود:«پدرشان بیمار بد حال دارد و مادر باید برای انتقال مریض به بیمارستان به کمک پدرشان برود.» اما این سناریوی ساده ای بود که کودکان با صداقتی کودکانه باورش کرده بودند.ماجرا اما چیز دیگری بود:«پدر به قتل رسیده بود.مادر داشت برای رسیدگی به کارهای اداری به اداره آگاهی می رفت.» مرد معتاد متادون می خواست اولین سوز هوای سرد پاییزی در روستای ایلخچی تبریز پیچ

خبری حوادث تبریز قتل پزشک جنایت

3 سال پیش در تصادفات زمان 05:45 31
0.05 sec, flt: 0 time: 9, count: 11, slow: 0