«آب کم جو، تشنگی آور به دست…» مولانا یادآور میشود که راه حقیقت نه در انباشت دانش بیرونی، بلکه در بیداری عطش درونی است. اگر در جانت تشنگی معنا نباشد، هیچ سخن بزرگی در تو اثر نمیکند؛ نه کلام عارفان، نه تفاسیر عالمان، و نه حتی کتابهای مقدس. اما همین که این قابلیت در درونت زنده شد، همهچیز برایت معنا پیدا میکند. آنجاست که کوچکترین نشانهها، بزرگترین آموزگار تو میشوند. برگی از درخت میتواند برایت مفسر حقیقت گردد، و یک حادثهی ساده، دروازهای به جهان معنا باشد. مولانا میگوید: «جمله ذرات عالم در نهان با تو میگویند روزان و شبان» ذرات جهان همواره در حال گفتوگویند، اما تنها گوشِ جانِ تشنه، توان شنیدن آن نجوا را دارد. این است راز سلوک: به جای جستجوی بیپایان آب در بیرون، تشنگی را در خود بیدار کن؛ که وقتی جانت عطشان شد، آب از همه سو به سمتت خواهد آمد. روایتگر: محسن محمد تصویر: مهسیما هاشمی بر اساس نسخهی دکتر محمدعلی موحد ابیاتی از دفتر سوم مثنوی کلاس مثنوی&