داستان شاهنامه با گیومرت آغاز میشود شاه کوهی که پلنگینه میپوشد. سیامک پسر گیومرت با بچه ی اهریمن می جنگد و شکست میخورد. گیومرت عزادار فرزند است که سروش می آید و نهیب میزند که “زین بیش مخروش و باز آر هوش “ این بار نوبت هوشنگ نوهی گیومرت است که انتقام پدر را از اهریمن بگیرد و نهایتا هم پیروز می شود. اما چن آمد مر آن کینه را خواستار سرآمد گیومرت را روزگار جهان سربسر چون فسانهست و بس نماند بد و نیک بر هیچ کس!