یه روز تازهی دیگه بود که خودم رو دعوت کردم به یه کمپ انفرادی در هوای برفی و بسیار سرد. انگار طبیعت هر لحظه داشت منو برای این کمپ صدا میزد… روزی بود که هر سلول بدنم میخواست دوباره به آرامش برسه و از شلوغی و هیاهوی شهر دور بشه، برای همین خودم رو غرق در کاری کردم که نوعی مدیتیشن محسوب میشه و تصمیم گرفتم روزم رو بهش اختصاص بدم. کولهپشتیام که همیشه برای کمپ آمادهست رو برداشتم و راهی جنگل شدم. جنگل با اون منظرهی زیباش چشمنواز بود، اما سرمای هوا حرف دیگهای برای گفتن داشت. با هر قدمی که برمیداشتم، برف زیر پام خرد میشد. راه نسبتاً طولانیای رو در اون شرایط طی کردم و هر قدم انرژی زیادی ازم میگرفت، برای همین برای خودم چای ریختم و نوشیدم.
ویدبید